چند روزی درین جهان بودم


بر سر خاک باد پیمودم

بدویدم بسی و دیدم رنج


یک شب از آز خویش نغنودم

نه یکی را بخشم کردم هجو


نه یکی را به طمع بستودم

به هوا و به شهوت نفسی


جان پاکیزه را نیالودم

هر زمانی به طمع آسایش


رنج بر خویشتن نیفزودم

و آخرم چون اجل فراز آمد


رفتم و تخم کشته بدرودم

یار شد گوهرم به گوهر خویش


باز رستم ز رنج و آسودم

من ندانم که من کجا رفتم


کس نداند که من کجا بودم